فرهنگ آثار تاريخي مكّه (2) - شهر مکه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهر مکه - نسخه متنی

یعقوب جعفری، محمد مهدی فقیهی، مهدی پیشوائی، عاتق بن غیث بلادی، محمدعلی سلطانی، علی بن محمد زرندی، محمد باقر بن مرتضی حسینی خلخالی، حمد الجاسر، ایوب صبری پاشا، محمدرضا هفت تنانیان، محمد محمد حسن شراب، محمد تقی رهبر؛ ترجمه: سیدحسن اسلامی، جواد محدثی، محمد رضا فرهنگ، رسول جعفریان، سیدعلی قاضی عسکر ،حمیدرضا شیخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرهنگ آثار تاريخي مكّه (2)

ثَبِيــر

عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجي (منسوب به عرج الطائف) مي گويد: و ما أنس مِ الأشياء لا أَنْسَ موقفاً لنا ولها بالسَّفح دون ثبير و لا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا سوابقُ دمع لا تجفُّ غَزِير:

أأنت الَّذي خبّرتُ أنّك باكِر غداةَ غَد أورائح بِهَجِيرِ

«هرگز نه ديدارمان را در دامنه كوه ثبير فراموش خواهم كرد»

«و نه اين گفتار فرو افتاده اش كه بارش اشكها بر آن پيشي گرفته بود:»

«آيا درست شنيده ام كه تو بامداد يا شامگاه فردا با شتري از اينجا خواهي رفت؟»

حارث بن خالد مخزومي نيز مي گويد:

الي طرف الجمار و ما يليها إلي ذات القَتادة من ثَبِير

«به سوي جمار و دنباله آن و به سوي ذات القتاده ثبير»

عمده كوه هاي بزرگ مكه، اَثبِره (جمع ثبير) ناميده مي شد; از جمله «ثبير غينا» است كه بلندترين اين ثبيرهاست و عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» نامند; زيرا همواره بر قله آن پرندگان سپيد است. اين كوه را «ثبير الأثبره» (بزرگ اثبره) نيز گفته اند و در دوران جاهليت «سمير» و بعدها «صَفَر» نام داشت و به قلّه آن «ذات القتاده» مي گفتند.

بخش جنوبي اين كوه برابر كوه نور (حِرا) است و بخش شمالي آن بر منا مُشرف است و صفحه شمال شرقي آن «ثَقَبَه» نام دارد.

عرب هاي دوران جاهليت، تا گاهِ پرتو افكنيِ خورشيد بر قله اين كوه، از مزدلفه روان نمي شدند. از اين رو مي گفتند: «ثبير پرتو افكند تا روان شويم.»

اَثْبِــــره

جمع ثبير است و به تعدادي از كوه هاي مكه; مانند «ثبير غينا»، كه توضيح آن گذشت و گسترده تر از ديگر كوه هاي مكه اطلاق مي شود.

اين كوه از شرق بر ابطح سايه مي افكند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب روبروي كوه «حرا» است. عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» مي نامند.

ثبير الزِّنج

كوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنين كوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز آنها.

ثبير الخضراء

كوهي است كه از شرق به «خنادم» پيوسته و از سمت جنوب غربي مقابل ثبير غينا است و همچنان در جنوب امتداد يافته است به كوه «سُدَير» و از سمت غرب به كوه «سبع بنات» متصل است و درست از قسمت جنوبي آن كوه «ثور» ديده مي شود.

ثبير النصع

همان كوه مزدلفه و جز آن است.

فضل بن عباس لَهَبي ـ منسوب به ابولهب عموي پيامبر اكرم ـ ص ـ 1 مي گويد:

هيهات منك قعيقعان و بَلْدح فجنوب اثبرة فبطن عِساب

فالهاوتان فكبكب فجتاوب فالبعوص فالأقراع من اشقاب

«چه بسيار قعيقعان، بلدح، جنوب اثبره، بطن عساب، هاوتان، كبكب، جتاوب، بعوص، اقراعِ اشقاب از تو دور هستند!»

البته «بطن كساب» درست است نه بطن عساب; زيرا كساب كوهي است در كناره وادي ملكان كه هنوز بدين نام شناخته مي شود و همان كوهي است كه عمر بن ابي ربيعه درباره اش گفته است:

حي المنازل قد عمرنا خرابا بين الجرير و بين ركنه كساباً

«منزلگاه هاي ميان جرير و ركن كساب ويران شده است»

ليكن كسي را نديده ام كه جايي به نام «عساب» بشناسد.

ثبير احدب

اين كوه در سمت شمال ثبير نصع و ميان كوه هاي ثَقَبَه و طارقي، در شمال مزدلفه، واقع شده است. ولي حدودش به آن پيوسته نيست. وادي اُفاعيه، كه از ميان ثبير غينا و حِرا مي گذرد و دهانه وادي ابراهيم را تشكيل مي دهد، از آن چشمه گرفته است سيل آن به مسجدالحرام زيان مي زد; زيرا از كوه هاي سر به فلك كشيده سرچشمه مي گرفت. لذا وقتي «العدل» ساخته شد، آب افاعيه را به «صفراء اليوم» كه در مكة السدر واقع شده برگرداندند و اين آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» مي رود.

ثبير النصع كوهي بزرگ است كه از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و كوه مزدلفه نيز ناميده مي شود و ميان آن و «مأزمين» مرغزاري به نام «رقع المرار» فاصله مي اندازد.

ثبير الـزِّنـج

ازرقي درباره علت اين نامگذاري مي گويد كه زنگيان مكه از آن هيزم برمي گرفتند و در كنارش به بازي مي پرداختند. امروزه اين كوه به «مسفله» معروف است. البته نام هاي ديگري دارد، چون كوه عُمَر ـ كه به بخش مشرف بر شُبَيكه گفته مي شود و ريع الحفاير آن را مي پوشاند ـ و كوه ناقه ـ كه از طرف جنوب شرقي مجاور كوه عمر است ـ ناقه به سنگ ريزه اي گفته مي شود كه شبيه شتر است. كوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربي كوهي است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطي با نام زنگيان داشته باشد. و كوهي كه در غرب آن واقع است «حفائر» ناميده مي شود. حفائر در زمان ازرقي «ممادر» نام داشت; يعني محل استخراج گل «مدر» كه براي ساختمان سازي به كار مي رفت. امروزه اين جا از مناطق مسكوني مكه است.

همانطور كه گذشت ثبير الخضراء، نيز كوهي است داراي قلّه كه از سمت جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد يافته و به خنادم مي پيوندد. و از طرف جنوب گسترده شده تا آن كه به كوه سُدَير متّصل مي شود.

ثبير اعرج، همان كوه «حِرا» است كه توضيح آن خواهد آمد.

ثبير ثور; توضيح اين يك نيز به دنبال آن خواهد آمد.

گفتني است كه امروزه نام «ثبير» ناشناخته است و حتي بسياري از كوه هاي مكه نيز نام ندارند.

ثـــور

به معناي گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفته ايم2. اين كوه در جنوب مكه واقع شده و از مزدلفه و مسفله ديده مي شود. پيشتر نيز گفتيم كه يكي از ثبيرهاي مكه به شمار مي رود. ابوطالب عموي پيامبر اكرم ـ ص ـ در اين باره گفته است:

أعوذ بربّ الناس من كلّ طاعن علينا بشرٍّ، أو مُخلِّق باطل و من كاشِح يسعي لنا بِمَعيبَة ومن مفتر في الدِّينِ مالَمْ يحاولِ و ثَور ومن أرسي ثَبِيراً مكانه وعَيْر وراق في حِراء ونازلِ

«به پروردگار مردم و آفريننده ثور، عير و بالا رونده به سوي حرا و مقيم در آن و آن كه ثبير را در جايش استوار كرد، از هر نكوهشگر عيبجو و دروغ پرداز و افترازننده اي، پيش از آن كه اقدام كند، پناه مي برم.»

اين شعر نشان مي دهد كه «ثور» در مكه معروف بوده است و از زماني كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آستانه هجرت به آن پناه برد، براي مسلمانان به كوهي مقدس بدل شد و آنان به ياد حضرتش به زيارت آن مي رفتند و گاه براي تبرك داخل آن مي شدند. موقعيت جغرافيايي آن پيشتر بيان شد.

اطحــــل

بر وزن افعل از طُحْله به معناي خاكستري رنگ است.

پيشينيان آن را نام كوهي كه امروزه به «ثور» معروف است، دانسته اند. ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و اين ثور، به كوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است; ثور اطحل. فقيه و محدث سفيان بن سعد ثوري نيز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه.

بعيث شاعر مي گويد: و جئنا بأسلاب الملوك وأحرزتْ أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّة والأكُلِ و جئنا بعمرو بعدما حل سربها محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ

«ما با اموال غارت شده پادشاهان آمديم و نيزه هايمان در ضربت زدن گوي سبقت را از ديگر نيزه ها ربود و عمرو را پس از آن كه در پس اطحل يا عكل خوار شده بود، با خود آورديم.»

امروزه در فرهنگ و تاريخ اسلامي، اين كوه به «ثور» معروف است و در آن غاري است كه پيامبر اكرم و همراهش در آستانه هجرت به مدينه داخل آن پناه گرفتند.

تاكنون مردم موقعيت نادرستي از اين كوه تصوّر كرده و آن را سينه به سينه منتقل كرده اند; مثلاً مي بينيم كه در كتاب هاي درسي چنين آمده: «اين كوه در پايين مكه قرار دارد.» ليكن اين تصور نادرست است; زيرا اين كوه درست در جنوب مكه واقع شده است; يعني در جنوب مسجدالحرام. اما از آنجا كه راه رسيدن به ثور از مسفله و سپس از «ريع كُدَيّ»، كه در پايين مكه قرار دارند بوده است، زائران آن را پايين مكه مي پنداشتند.

امروزه با گشودن راهي كوهستاني به نام «ريع بَخش» مي توان مستقيماً از اجياد بدانجا رفت.

مردم به زيارت اين غار مقدس مي روند و در اين مورد خرافه اي نيز ساخته اند بدين شرح كه هر كسي نتواند از غار خارج شود حرامزاده است.

نمي دانم سازنده اين ياوه كيست. ليكن تاكنون ديده نشده است كه فرد تنومندي وارد و خارج شود. همچنانكه ديده نشده كه لاغر اندامي نتواند از آن خارج شود. در هر صورت اسلام اجازه چنين خرافه سازي را نمي دهد.

آوازه غار ثور در مكه از بيان موقعيت جغرافيايي بي نيازش مي كند. و هر كس از هر سمتي وارد مكه شود، مي تواند آن را چون گاو نري در مقابل جنوب آشكارا ببيند. چه بسا اين جلوه، با نامگذاري آن ارتباطي داشته باشد.

جَـــزْل

عمر بن أبي ربيعه مي گويد: و لقد قلت ليلة «الجَزْل» لِما اخضلت ريطتي عَليَّ السماء

ليت شِعري وهل يردّنّ «ليت» هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء3؟

«آن شب در «جزل» هنگامي كه باران پيراهنم را به تنم خيس كرده بود، گفتم اي كاش مي دانستم! ـ آيا اين ايكاش گفتن كاري را به سامان مي رساند ـ اين انتظار نزد رباب پاداشي دارد؟»

سباعي در تاريخ مكه مي گويد: «جِزّل (با كسر جيم مكسور و زاي مشدد) منسوب به گروهي از سپاهيان است كه در آنجا بازي مي كردند. ليكن شعر عمر گوياي آن است كه اين مكان پيش از آن كه اين سپاهيان مكه را بشناسند، معروف بوده است. اوصاف اين كوه بر كوه معروف به «خليفه» كه از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در سمت راست اجياد كبير قرار دارد، منطبق است. بالاي اين كوه قلعه اي است كه شريف سرور، يكي از واليان مكه در دوران عثماني، آن را بنا كرده است.

در سال 1406 ق. با ايجاد تونلي زير اين كوه، ميان مسفله مكه و حي الجياد كبير ارتباط برقرار شده است.

جِعْـــــرانه

واژه شناسان آن را با كسر جيم ضبط كرده اند، ليكن امروزه مكيان آن را با ضم جيم «جُعْرانه» تلفّظ مي كنند.

شاعري گفته است:

فياليت بالجعرانة، اليومِ، دارها وداري مابين الشآم فكبكب

فكنت أراها في الملبين ساعةً ببطنِ مِنيً ترمي جمار المُحَصَّب4

«ايكاش امروز، خانه اش و خانه ام در جعرانه ميان شآم و كبكب قرار داشت. تا آن كه هر روز او را در ميان لبيك گويان مي ديدم كه در منا با سنگريزه هاي «محصب» به رمي جمره مشغول است.»

مقصود و آرزوي شاعر آن است كه كاش خانه اش در شمال كبكب بود; زيرا جعرانه آنجاست. شايد درست تر آن بود كه بجاي «مابين الشآم فكبكب» مي گفت: «مابين الستار فكبكب»; چرا كه كوه ستار در نزديكي جعرانه، در جنوب واقع شده است و همان كوهي است كه بر دو كوه راه نجد از طريق شمال مشرف است.

امروزه جعرانه، روستاي كوچكي است در كناره وادي سرف و در آن مسجدي است كه مكيان از آنجا عمره مي بندند و مركز بخش است. راه هاي شوسه آنجا را به مكه وصل مي كند و داراي اندك زراعتي است.

پيامبر اكرم ـ ص ـ پس از غزوه طائف، از آنجا عمره بست و شبانه خارج شد و همان شب باز گشت.

جـمـــع

ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعري مي گويد:

سلا القلب اِلاّ من تَذَكَّر ليلة بجَمْع وأُخري أسعفت بِالْمحَصَّب و مجلس أبكار كأنَّ عيونها عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب5

«قلبم همه چيز را فراموش كرد و آرام گرفت، جز خاطره شبي در «جمع» را. و آن ديگري كه در «محصب» زخم خورد و مجلس دوشيزگاني كه چشمانشان چونان چشمان آهوان لاغر شده از حمله گاوان وحشي بود.»

شاعر ديگري سروده است:

تمنَّي أن يري ليلي بِجَمْع ليسكن قلبه ممّا يعاني

فلمّا ان رآها خولته بعاداً فَتَّ في عَضُد الأماني

إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت عَليَّ فَأيّ ذنب للزّمان

«آرزو داشت ليلا را در «جمع» ببيند و بدين گونه قلبش از رنج هايي كه مي كشيد آسوده شود.ليكن هنگامي كه اورا ديد ليلا ازخود دورش كرد و آرزوهايش را به باد داد.

حال كه زمان فرصتي بدو داد ومحبوبه خسّت به خرج داد، روزگار راچه گناهي است؟»

ابوطالب عموي پيامبرـ ص ـ نيز مي گويد: و ليلة جَمْع والمنازل من مِنيً وهل فوقها من حرمة و منازلِ و جَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه سراعاً كما يخرجن من وقع وابل

«آيا برتر از شب «جمع» و منازل منا و جمعيتي كه به مجرد صدور اجازه، چون باراني پرشتاب، خارج مي شوند، حريم و منزلي وجود دارد؟»

جمع همان مزدلفه است كه به دليل تجمّع حجاج در آن، هنگام خروج از عرفه، جمع ناميده شده و مشعرالحرام در آن است و آن كه مدعي است جمع همان «قزح» است دچار پندار نادرستي شده است.

حجاج نمازهاي مغرب وعشا را درآنجا باهم جمع مي كنند ومي خوانند.سپس ـ طبق فتواي بيشترمذاهب ـ شب راهمانجا بيتوته مي كنند وپس ازخواندن نمازصبح راهي منا مي شوند.

عرب ها تنها با اجازه اجازه دهنده اي، از «جمع» خارج مي شوند. نخست صدور اجازه در انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختيار عدوان قرار گرفت; ابو سياره يكي از فرزندان سعد بن وابش بن زيد بن عدوان بود.

شاعري گفته است:




  • نحن دفعنا عن أبي سيارة
    حتي أجاز سالما حماره
    مستقبل القبلةَ يدعو جاره6



  • وعن مواليه بني فزارة
    مستقبل القبلةَ يدعو جاره6
    مستقبل القبلةَ يدعو جاره6



«با اجازه ابوسياره و دوستانش، از بني فزاره حركت كرديم و او كه بر اُلاغي سالم سوار بود و به سوي قبله مي رفت همسايگانش را فرا مي خواند.»

ابو سياره در حالي كه بر ماچه الاغي سوار بود، فرمان حركت را صادر مي كرد.

فزاره از غَطفان هستند و نمي دانم چگونه از موالي ابوسياره به شمار آمده اند! و كسي را كه اين نكته را روشن كرده باشد نديده ام.

ابو سياره بامداد در حالي كه بر الاغي سوار بود پيشاپيش حجاج از جمع راه مي افتاد و خطبه زير را براي آنان مي خواند:

«پروردگارا! ميان همسرانمان صلح و صفا و ميان شبانان ما مودّت و مهرباني ايجاد كن و ثروت را ميان بخشندگان ما قرار ده.

به پيمان هاي خود وفادار باشيد. همسايگان خود را گرامي بداريد و از ميهمانان خود پذيرايي كنيد.»

آنگاه مي گفت: «ثبير پرتو افكند تا ما روان شويم.»

در هر صورت امروزه مردم «جمع» را نمي شناسند، بلكه با «مزدلفه» آشنا هستند و آن را «مزدلفه» و گاه «مستلفه» مي گويند.

حَثَمَه (بيشه كوچك)

همان حَثَمَه عمر بن خطاب است كه از ربع رهطه بني عدي بن كعب بود. عمر در اين باره مي گفت:

«آن كسي كه مرا از «حَثَمَه» خارج كرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش شهادت بود.

از نظر جغرافيايي، حَثَمَه بيشه اي كوهستاني و قابل تجزيه است. اين حَثَمَه در دامنه كوه عُمر چسبيده به شبيكه بود كه آباداني و شهرسازي آن را پوشاند. امروزه از طرف مغرب خورشيد به پل شبيكه چسبيده است.

خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره ـ يا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ مي گويد:

لَساءٌ بين الحُجُون الي الحَثــ ـمة في ليال مقمرات و شرق

ساكنات البطاح أشهي إلي القلب من الساكناتِ دور دمَشقِ

يتضمّخن بالعنبر والمسك ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ

«زناني كه ميان حُجُون و حَثَمَه در شب هاي مهتابي و روشن مي زيند، آن ساكنان بطاح از ساكنان خانه هاي دمشق، دلپسندتر و خواستني ترند. زنان دمشقي هنگامي كه به خود مشك و عنبر مي زنند، بويي چون بوي پشم نم خورده مي دهند.»

ابوالفرج اصفهاني7 درباره داستان اين شعر چنين مي نويسد:

شنيده ام كه حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ البته خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره نيز گفته اند ـ هنگامي كه نزد عبدالملك بن مروان به دمشق رفته بود با حُميده دختر نعمان بن بشير ازدواج كرد.

حُمَيْده درباره شويش چنين گفت:

نَكحت الْمَدِينيَّ إذ جائَني فيالك من نكحة غاوية كه ول دمشَق وشبانها أحب إلينا من الجالية

صنان لهم كصنان التيو سِ أعيا علي المسك والغالية

«با مردي از اهل مدينه، هنگامي كه به سراغم آمد، ازدواج كردم، اما افسوس چه ازدواج گمراهانه اي! جوانان و كامل مردان دمشق از مهاجران و بيگانگان، نزد ما محبوبترند. اين مهاجران، بويي چون بوي تن بز دارند كه مُشك وعطر از پوشاندن آن عاجز است.»

حارث در پاسخش گفت:

قاطنات الحجون أشهي إلي قلــ ــبي من ساكنات دور دمشق

يتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمســ ــكِ صناناً كأنه ريحُ مَرقِ

«ساكنان حجون نزد من از ساكنان خانه هاي دمشق دلنشين ترند. زنان دمشقي هنگامي كه به خود مشك و عنبر مي زنند بويي چون بوي پشم نم خورده مي دهند!»

جايي ديدم كه كسي با تكلف اين شعر را به گونه ديگري تفسير كرده، و «مرق» را نوعي عطر دانسته است. حال آن كه عرب ها مرق و بوي بد آن را در پيراهن، نيك مي شناخته اند; بويژه آن كه مقام، مقامِ بدگويي و هجو است.

گفتني است كه اين دو، اهل حجاز بوده اند كه يكي پيش از ديگري به دمشق آمده و مقيم آن شده و دومي را بيگانه و غريب به شمار آورده است.

حُـجُــــــون

باضم حاء و جيم است كه امروزه آن را حُجُول ـ با تبديل نون به لام، كه هر دو قريب المخرج هستند ـ تلفظ مي كنند.

قبيله جرهم، متولّيان خانه خدا بودند كه از حق تجاوز كردند و به فسق روي آوردند. از اين رو ميان آنان با خزاعه جنگي درگرفت، كه به رانده شدن آنان به يمن از سوي خزاعه انجاميد. در اين ميان شتري متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمي ـ پيشواي جرهميان ـ گم شد و او در پي آن رفت تا آن كه به وادي مكه رسيد و ديد كه شترش را كشته اند و در حال پختن آنند. مضاض با ديدن اين صحنه، قصيده بلندي سرود كه قسمتي از آن چنين است:

كأن لم يكن بين الحُجُون إلي الصَّفا أنيس، ولم يسمر بمكة سامر و لم يتربَّع واسطاً فَجُنُو به الي المنحني من ذي الأراكة حاضر

بلي! نحن كنا أهلها فأزالنا صروف الليالي والجدود العواثر و بدَّلنا رَبِّي بها دار غُرْبَة بها الذيب يعوي والعدو المحاصر

فإن تمل الدنيا علينا بِكَلِّها وتصبح حال بعدنا و تشاجر

فكُنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابت نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ

«گويي ميان حُجون تا صفا و در مكه هرگز كسي نزيسته است و در واسط به سوي جنوب تا «منحني» از «ذو الاراكه» كسي نبوده است!

نه. چنين نيست. ما ساكنان آنجا بوديم، ليكن حوادث روزگار ما را از آنجا راند و خدايمان درجايي غريب مسكن دادكه گرگان زوزه مي كشند و دشمن در كمين است.

آري. اگر اينك دنيا يكسره پشت به ما كرده و ما را باري گران پنداشته است، بداند كه روزگاري ما متوليان خانه خدا بوديم و به گرد آن طواف مي كرديم. و نيكي آشكاراست.»

مضاض اشعار ديگري دارد كه نشانگر اشتياق او به مكه است. خزاعه به مدت پانصد سال متولي كعبه بودند تا آن كه دچار فساد شدند و قصي بن كلاب آنان را راند و قريش سرپرستي كعبه را به عهده گرفتند و آن را آباد كردند و هنگامي كه گذاشتن بت ها در خانه خدا و تغيير ديانت بجاي مانده حضرت ابراهيم آغاز شد، خداوند متعال حضرت محمد - ص - را با دين حق برانگيخت و مكه را دگرگون كرد و با گرامي داشتن آن محل، آنجا را قبله جهانيان قرار داد.

قصيده مضاض متعلق به حدود 700 سال قبل از بعثت پيامبر است و از نظر استحكام و زيبايي در اوج كمال است و گوياي آن است كه شعر عربي، پيش از بعثت پرمايه بوده و عمر طولاني دارد. اما ادعاي مستشرقان مبني بر آن كه شعر عربي با فاصله كمي پيش از بعثت آغاز شده است; يكي ديگر از گزافه گويي هاي فراوان آنان است.

آنان در عمر هر شعر كهنسالي; مانند شعر مضاض، شك مي كنند و اگر مبنا را بر شك و ترديد بگذاريم، ناگزير بايد عمده ميراث خود را دور بريزيم.

اين استطرادي بود كه به مناسبت قصيده مضاض بن عمر، بدان پرداختيم.

ابو طالب، عمومي پيامبر اكرم ـ ص ـ مي گويد:

جزي الله رهطاً بالحُجون تتابعوا علي ملأ يَهْدي الحزمّ و يرشد

قعوداً لدي خَطْم الحُجُون كَأَنَّهم مقاولة بل هم أعزّ وأمجد

«خداوند به آن گروه هدايت يافته و دور انديش كه پياپي، به حجون مي آيند. پاداش دهاد!

آنان كه بر دماغه حجون چون پادشاهان حمير نشسته اند; چه بسا از آنان گرامي تر و بزرگوارتر شد.»

كَثير بن كَثير سهمي مي گويد:

كم بذاك الحُجُون من حيّ صدق من كهول أعفّة و شباب

فارقوا و قد علمت يقيناً مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّاب8

«چه بسيار جوانان و كامل مردان عفيف كه در حجون بودند و درگذشتند!

ما به يقين مي دانيم آن كسي كه جام مرگ نوشيد، ديگر باز نمي گردد.»

ابو ذؤيب هذلي مي گويد:

أَلِكني إليها و خير الرُّسُــ ــلِ أعلمهم بنواحي الْخَبَر

بآيةِ ما وقفت والركا بِ بين الحجون و بين السرر9

«مرا به نزد آنان بفرست، بهترين پيك كسي است كه از همه جنبه هاي قضيه با خبر باشد. با نشانه اي آن هنگام كه سواران ميان حجون و «سرر» درنگ مي كنند.»

نصيب مي گويد:

لا أنساك ما أرسي ثبير مكانَه ومادام جاراً للحُجُونِ المُحَصَّب10

«تا وقتي كه كوه ثبير بر جاي خود استوار و محصب همسايه حجون است، فراموشت نمي كنم.»

اشعار فوق، سروده شاعراني است كه از حجون گذشته اند. اما حجون كجاست؟ امروزه راه كوهستاني حجون معروف است و عامه مردم ـ همانطور كه اشاره شد ـ آن را «حجول» تلفّظ مي كنند. ليكن اين كوهراه در زمان شاعران مذكور در فوق، حجون ناميده نمي شد. بلكه «كداء» نام داشت، كه حسان بن ثابت خطاب به مشركان قريش درباره آن مي گويد:

عدمتم خَيْلنا إن لم تروها تثير النقع موعدها كداء

«زهي خسران بر شما باد! اگر اسب هاي ما را كه در كداء آب ها را مي پراكندند، نديده باشيد.»

جغرافي دانان پيشين ـ احتمالاً به سبب دوري از مكه ـ در تعيين محدوده حجون تعمق نكرده اند و هر يك از آنان كه حجون را ديده، چون زائري بيگانه آن را نگريسته است. حال مشاهدات چنين كسي اگر راهنما و بلدي از همان محل با او نباشد چه ارزشي دارد؟

هنگامي كه استاد رشدي ملحّس به تصحيح انتقادي كتاب اخبار مكه ارزقي همت كرد، پنداشت دو حجون وجود دارد; يكي جاهلي و ديگري متعلق به دوران اسلامي. ليكن اين تصور نادرست است و ما نصوصي داريم ـ كه نص ازرقي مهمترين آنهاست ـ دال بر آن كه حجون نام كوهي است كه از ريع الحجون امروزي، از مشرق به شمال كشيده شده و سمت شرقي آن كوه اذاخر است كه به «ثنية اذاخر» و به خُرمانيه (حائط خرمان) منتهي مي شود و از همان «ثنيه» بود كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در روز فتح مكه وارد آن شهر شد.

بنابراين كوه حجون همان كوهي است كه گورستان قديمي اهالي مكه بر دامنه جنوب غربي آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خديجه نيز در آن قرار دارد.

حِــــــــ را يكي از معروف ترين كوه ها يا در حقيقت معروفترين كوه مكه است.

اين كوه در شرق مكه به سوي شمال واقع شده است و غاري كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مي پرداخت و نخستين بار در آن بر او وحي نازل شد و آيات الهي مبني بر فرمان حق تعالي كه: «اقرأ باسم ربّك الَّذي خلق، خلق الإنسان من علق، اقرأ و ربّك الأكرم، الَّذي عَلَّم بالقلم» 11 به دو رسيد در اين كوه قرار دارد.

نبوّتي كه نورش بشريت را فرا گرفت و عدل و بركت آن همگان را در پوشاند و ـ جز شقاوت پيشگان ـ همه از آن بهره مند شدند، از همين كوه آغاز شد.

اين كوه، تاريخي طولاني دارد و از نظر لغوي و تاريخي، پيشينيان درباره اش بسيار گفته اند (بنگريد به معجم معالم الحجاز). بيشتر متأخران، از آن در اشعار خود ياد كرده اند تا آن كه سمبل هدايت و الهام به شمار مي رود. از جمله شاعران كهن كه درباره اش شعر گفته اند، عوف بن احوص است كه مي گويد:

فإنّي والَّذي حجت قريش محارمه و ما جمعت حِراء

«سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او پرداخت و سوگند به آنچه حِرا در خود جاي داده است. من...»

در كتاب معجم معالم الحجاز در اين باب چنين نوشته ايم:

حرا، كوه سربرافراشته، نوك تيز و لغزنده اي است در مقابل ثبير الأثبره، از شمال. ميان آن دو «وادي افاعيه» قرار دارد كه از مكه آغاز مي شود و به سوي شرق مي رود و از «يمانيه» مي گذرد.

غاري كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مي پرداخت و نخستين آيات قرآن (آيات آغازين سوره علق) بر او نازل شد، در همين كوه است.

اين كوه نخست «ثبير اعرج» ناميده مي شد و اينك «كوه نور» ناميده مي شود. وادي جليل از آن به سمت غرب آغاز مي شود. امروزه ساختمان هاي مكه تا دامنه هاي غربي آن رسيده است.

حرا 200 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و در دامنه جنوبي آن آثار قنات «زعفران» ـ كه زبيده همسر هارون الرشيد آن را ايجاد كرد و آب آن به مكه مي رسيد و بعدها قطع شد ـ ديده مي شود.

ياقوت حموي در اين باره مي نويسد: «حِرا (با كسر حاء ـ تحفيف و مد همزه) كوهي است از كوه هاي مكه در سه ميلي آن. برخي اين واژه را مؤنث مي دانند و آن را غير منصرف به شمار آورده اند; جرير در اين مورد مي گويد:

ألَسْنا أكرم الثقلين رحلاً12 وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً

«آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزنده تر از هر آتشي نيست؟»

جرير در اين بيت، «حرا» را جر نداده و با فتحه آورده است; زيرا از آن، شهري را كه حرا در آن واقع شده، خواسته است.

برخي از واژه شناسان مي گويند: مردم اين واژه را به سه صورت تلفّظ مي كنند: گروهي «حاء» را با فتحه تلفظ مي كنند حال آن كه با كسره درست است، گروهي الف آن را با قصر و كوتاه تلفظ مي كنند حال آن كه الف آن ممدوده است و گروهي آن را با اماله تلفّظ مي كنند كه غلط است; زيرا «راء» قبل از الف مفتوح و ممدود قرار گرفته و در مقام تلفظ مستعلي است و اماله آن صحيح نيست.

پيامبر اكرم ـ ص ـ قبل از آغاز وحي به حِرا مي آمد و در غاري از آن كوه به عبادت مي پرداخت تا آن كه جبرئيل ـ عليه السلام ـ بر او نازل شد.

عَرَّام بن اصبغ مي گويد:

«از جمله كوه هاي مكه، ثبير است كه كوه بلندي است در مقابل حرا. حرا از ثبير بلندتر است و بالاي آن نوك تيز و لغزان است. منقول است كه پيامبر اكرم ـ ص ـ همراه با برخي اصحاب خود، برقله آن صعود كردند. ناگاه كوه به حركت در آمد. پيامبر خطاب به آن فرمود: «اي حِرا، آرام باش كه بر تو جز پيامبر يا صديق يا شهيدي نيست.»

بر اين دو كوه ـ چون ديگر كوه هاي مكه ـ گياهي نمي رويد، جز اندكي «ضهياء» در اين كوه ها آب نيز وجود ندارد. كوه هاي عرفات كه در كنار آن واقع است و كوه هاي طائف كه به آن متصل مي باشد، آب فراوان دارد.

بكري مي گويد:

«حراء (با كسر حاء و مدّ الف بر وزن فعال) كوهي است در مكه.»

اصمعي گويد: برخي آن را مذكر و منصرف و برخي مؤنث و غير منصرف مي دانند. عوف بن احوض آن را مؤنث دانسته، مي گويد:

فإنّي والَّذي حجت قريش محارمه و ما جمعت حِراءُ

«سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او مي روند و سوگند به آنچه حرا در خود جاي داده است، من...»

فرّاء به اين شعر جرير استناده كرده و مي گويد:

ألَسْنا اكرم الثقلين رَحْلاً وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً

«آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزنده تر از هر آتشي نيست؟»

ابن انباري درباره مجرور نشدن حرا مي گويد: آن را نام اطراف كوه قرار داده اند، گويي كه نام شهري است.

ابو حاتم مي گويد: «بودن حرا، از صورت ديگر آن معروف تر است.» و گفته پيشين را با اندكي تفاوت به عنوان شاهد مثال ذكر مي كند.

رؤبه مي گويد: برخي قسمت هاي حرا منحني است. اما اصمعي معتقد است كه هيچ قسمتي از آن انحنا ندارد.

سخن عرّام كه حرا از ثبير بلندتر است، نادرست است و با مشاهده، اين نكته روشن مي شود. همچنين قله حرا اندكي انحنا دارد.

حَزْوَرَه

ازرقي13 مي گويد: حزوره بازاري در مكه، بر درگاه خانه امّ هاني (دختر ابوطالب) كنار قسمت گندم فروشان بود كه بعدها داخل در مسجدالحرام شد. حزوره در اصل مناره اي بود به سوي حَثَمَه، حزاور، جباجب و اسواق.

برخي مكيان مي گويند حزوره در محل آب انباري كه به دستور خيزران در حياط خانه ارقم ايجاد شد، قرار داشت. برخي ديگر مي گويند در محاذات «ردم» در وادي قرار داشت. ليكن درست تر آن آن است كه در كنار حناطين (گندم فروشان) بوده است. سفيان از ابن شهاب نقل مي كند كه گفت: پيامبر خدا ـ ص ـ در حالي كه در حزوره بود فرمود: «به خدا سوگند كه تو محبوبترين شهرها نزد خدا هستي و اگر نه آن بود كه اهالي تو مرا بيرون راندند، از نزدت بيرون نمي رفتم.»

سفيان مي گويد: داخل حزوره در مسجدالحرام شدم.

جرهمي در مورد حزوره مي گويد:

بدأها قوم أشحّاء أشدَّةٌ علي ما بهم يشرونها بالحزاور

«قومي بخيل و سختگير كه در حزاور به خريد و فروش مشغول بودند، آن را آغاز كردند.»

ابوعبيد بكري مي گويد:

حزوره جايي است چسبيده به خانه خدا كه عبدالرحمان بن عثمان بن عبيدالله ـ برادر زاده طلحة بن عبيدالله ـ كه همراه ابن زبير كشته شده بود، در آن مدفون است و هنگامي كه مسجدالحرام را گسترش دادند، قبرش نيز داخل مسجد قرار گرفت.

زبير بن ابوبكر نيز اين مطلب را ذكر كرده است.

غنوي مي گويد:

يوم ابن جُدعان بجنب الحزورة كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة

«آن روز ابن جدعان در كنار حزوره چون قيصري يا دارنده كاخي جلوه مي كرد.»

زهري مي گويد: ابو سلمة بن عبدالرحمان از عبدالله بن عدي بن حمراء زهري برايم نقل كرد كه پيامبر خدا ـ ص ـ در حالي كه در حزوره در بازار مكه بود، فرمود: «به خدا قسم تو بهترين سرزمين خدا و محبوبترين آنها نزد من هستي و اگر مرا از تو بيرون نمي كردند، از نزدت بيرون نمي رفتم.»

لذا مي بينيم كه شافعي به استناد گفته پيامبر اكرم ـ ص ـ مي گويد: «مكه مطلقاً برترين شهرهاست.»

بدين ترتيب روشن مي شود كه حزوره داخل ركن شمال غربي مسجدالحرام قبل از گسترش دوره عثمان است; يعني اينك در طرف صحن چسبيده به آن ركن است.

خَـطُــــم

خَطُم كه امروزه عرب ها آن را خشم مي نامند; به معناي راهي ميان بر از كوه به زمين است. در مكه دو «خطم» وجود دارد; يكي خطم الحجون است و ديگري خطمي است كه در شمال عرفه واقع شده است.

خطم الحجون در برگيرنده گورستان مكيان و در برابر اذاخر و در سمت راست ابطح است. حارث بن خالد در اين باره مي گويد:

أقوي من آل فطيمة الحزم فالعَيْرتان فأوحش الخَطُم14

«حزم، عيرتان و خطُم دشوار، از آل فطيمه نيرومندترند.»

«حي الجعفريه» در دامنه آن واقع شده است و از كنار گورستان قديمي مكيان تا شعب اذاخر يماني امتداد دارد.

دومين خطم، در شمال عرفه واقع شده است و مسيل عُرَنَه ميان آن دو قرار دارد و قسمتي از آن به حدود حرم پيوسته است و از سوي شرق و شمال به كوه هاي «شُعُر» (جمع شعراء) و كوه طارقي متصل است و دشت هاي «مغمس» از آن به سوي شرق و شمال شرقي امتداد يافته است.

ابوخراش هذلي به اين خطم اشاره دارد آنجا كه گفته است:

غداة دعا بني جشع و وليّ يؤم الخَطُمَ لايدعو مُجِيباً15

«فرداي روزي كه بني جشع، فرا خواندند و متوجه خطم گشتند ليكن پاسخي نشنيدند.»

به نظرم بني جشم درست است نه بني جشع. بني جشم قبيله معروفي بوده است.

خُــــمّ

خم، چاهي در مكه بود كه گفته مي شود به كلاب بن مرّه ـ پدر قصي ـ تعلّق داشت. همچنين گويند اين چاه و چاه «رُمّ» را عبدالشمس بن عبد مناف حفر كرد و گفت:

حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاً حتي تري المَجْدلنا قد تَمّا16

«چاه هاي خم و رم را كندم تا ببينيد كه مجد ما كامل شده است.»

گفته اند كه خم چاهي است نزديك «ميثب» كه مردم در دوران جاهليت و اسلام براي تفريح بدانجا مي رفته اند.17

امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج كيلي مسجدالحرام واقع شده است. شاخه اي خُم و ديگري خُميم ناميده مي شوند كه از كوه سدير سرچشمه مي گيرند و پس از يكي شدن، سرچشمه «بطحاء قريش» را تشكيل مي دهند كه به عُرنَه مي رود.

در خم آب باران جمع مي شود و مكيان پس از بارش باران، براي گردش به آنجا مي روند. تا مدتي پيش، جايي كه دو شاخه آب خم جمع مي شوند، چاهي بود كه احتمالاً همان بئر خُم منسوب به متقدمان قريش است. بر سر اين چاه مي توان «ميثب» را در مغرب خورشيد ديد.

يكي از سالخوردگان ساكن آن ناحيه با تأكيد به من گفت كه اين چاه و شاخه اي كه به آن مي ريزد، «خم» نام دارد و اين عادت عرب است كه چيزي را به نام مجاور آن بنامند ليكن من ترجيح مي دهم كه اين را چاه قريش قديم بدانم; زيرا همانند آن نام هاي قديمي خود را همچنان حفظ كرده اند.


1- معجم البلدان؛ اثبره و نيز نكـ : معجم معالم مكه التاريخيه و الأثريه.

2- رك : معالم مكه التاريخيه و الاثريه ، ص 26

3- ديوان عمر بن ابي ربيعه ، ص 17

4- معجم البلدان . جعرانه .

5- معجم البلدان ، جمع.

6- شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 32

7- الاغاني، دارالشعب، ص 3347

8- اخبار مكه ، ج 2 ، ص 273

9- معجم ما استعجِم. الحُجون.

10- معجم ما استعجِم. الحُجون.

11- سوره علق ، آيات 4-1. امروزه اين كوه به ((جبل النّور)) معروف است .

12- در معجم البلدان به جاي رَحْلاً ، طرَاً آمده است .

13- اخبار مكه ، ج 6 ، ص 294

14-معجم معالم الحجاز ، الخطم .

15- معجم البلدان ، الخطم.

16- معجم البلدان ، الخمّ.

17- اخبار مكه ، ص 214

/ 17